سنگ نادانی
سنگی بنهاده ام جلو پای خویش
تا آن بکنم بهانه در راه پیش
گویم نتوانم بروم ازاین بیش
حال آنکه چه کس گول زنم خود درویش
سپاه غم
در حمله به ما سپاه غم هست عظیم
گر حمله کند عواقبش هست وخیم
اما به امید حق که نصرتش هست قرین
هرگز نشویم روبرویش تسلیم
شکر فراوان
هروقت که می بینم ازاین پا لنگد
یادست شکسته دست گردن بندد
یا شخص زدرد بد به خود می پیچد
بس شکر کنم که دور از حال بد