رَشک ماه
تابوسه به پیشانی خورشیدزدم
برماه شدآن رَشک و بگفتا که بَدم
گفتم که توماهی و توراخوهان صَد
گفتاکه کنون کسرِبکردی زصدم
کودک
ای کاش که کودکی بُدَم من اکنون
تا مهردگربودکمی من افزون
ازبین تمام روی گردانی ها
دستی سردل کشیده میشدمفتون
زیبا
چه کردی با خودت زیباشدی یار
درون خفته راکردی توبیدار
گرفتی دست من بردی به گلشن
نمودی نرگس گیلاس طرّار