کارایزد
چرا داری شکایت کار ایزد
که گه گاهی نوازش کرد گه زد
نوازش کرد چون تو راست رفتی
زدت چون پا نهادی بر نباید
تنگ نظر
ای تنگ نظر تا به کی آخر تو کنی تنگ
آن دیده که از آن دل صاف تو شده سنگ
بگشای نظر ناظر خود را به نظر بین
کین دیده گشاید توزمانی که رود چنگ
شوخی
شوخی شکند شیشه ی آن شخصیتت را
بر باد فنا می دهد آن حیثیتت را
خواهی که شود حرمت تو حفظ به دیگر
خوددار که زایل نکند تربیتت را