احسان
درخلق وجودم آن جلیل رحمان
نیکی بنهاد در کمالش درجان
تازاده شدم خلق بدیداین فتّان
نامم زنهاد پاک من شد احسان
آتش غم
گر دیده گشایی تو خوشی پیش ببینی
آن راکه بجویی همه جا خویش ببینی
آن آتش غم که دل تو زان به فغان است
خاموش کنی آب خودت بیش ببینی
عروس دهر
آید در تو عروس دهری طناز
دارد توجهاز از هوس ها وآز
گوید که کنیم زندگی را آغاز
مردی که برانی ازدرخود او باز؟