آتش غم
گر دیده گشایی تو خوشی پیش ببینی
آن راکه بجویی همه جا خویش ببینی
آن آتش غم که دل تو زان به فغان است
خاموش کنی آب خودت بیش ببینی
عروس دهر
آید در تو عروس دهری طناز
دارد توجهاز از هوس ها وآز
گوید که کنیم زندگی را آغاز
مردی که برانی ازدرخود او باز؟
عدالت
خدایا قدرتی من ده که ناکس
زنم محکم زمین گویم ستم بس
که بر افتد بنای ظلم و بیداد
عدالت پا بگیرد بین هرکس